وقتی که سرما می خورم
اصلا ندارم اشتها
فرقی ندارد بوی نان
با بوی آش و پیتزا
وقتی مریض است دماغ
چیزی نمی خواهد شکم
من مطمئنم این دوتا
هستندخواهر های هم
وقتی که سرما می خورم وقتی مریض است دماغ بادی وزید و لانه ی خردی خراب کرد بشکست بامکی و فرو ریخت بر سری لرزید پیکری و تب گشت فرصتی از ظلم رهزنی ز رهی ماند رهروی از هم گسست رشته ی عهد و مودتی فریاد شوق دیگر از آن لانه برنخاست ناچیز گشت آرزوی چند ساله ای دور افتاد کودک خردی ز مادری من همیشه مرددّم که بروم در تیم فوتبال یا بسکتبال وهر یک مشکلات خود رادارند فوتبال باوجود زمین کوچک مان بازی کنان خیلی زیادند امّادربسکتبال فقط بازی کنان خیلی با عصّبانیت بازی می کنند. من بیشتر فوتبال بازی می کنم بهتر از قوم عصّبانی است! آخر کسی نیست که بگوید ساعت خواب من چرا باید به معلم گزارش شود یا ساعت اتمام تکالیف من در تّعجبم ...........معلّم هر هفته شنبه دفتر چه هارا می بیند آن هم بادقّتی بسیار امروز شنیدم که معلّم به همکلاسی عادل زندی می گوید:این دیگر چه وضع است .....ها .....صدات رونمی شنوم عادل هیچ چیزی نمی گفت معلّم گفت:برو بشین ویک پس کلّه ای آرام به او زد یعنی نزدیک بود بزند آن روز هوا خیلی گرم بود. مدیر سر صف به ما گفت: دوست دارید باران الهی بر ما نازل شود؟ بچّه ها یک صدا فریاد زدند: بلههههه. مدیر گفت همگی رو به قبله بایستید. ودست هایتان را بالا برید. و دعا کنید که باران ببارد. یکدفعه احساس خیسی کردم! مبصر داشت به ما آب می پاشید. |